من نوشت

من نوشت هایم،گاه خاطرات،گاه غر زدن های بی انتها

غبار نشسته بر نگاه و دل

سه شنبه هجدهم آذر ۱۴۰۴، 22:6

امروز خیلی کم انرژی‌ام، خسته و بی‌حوصله.

خواهربزرگه زنگ زد که: برای روز مادر چکار می‌خوای بکنی؟ -گفتم: امسال فقط میتونم گل روی مامان رو ببوسم.

گفت: پس بعدا میتونی؟ -گفتم: کل حساب من اینه... . اینم باید برای 6 ماه مدیریت کنم. ( کیک رو میگیرم ولی هدیه درست و حسابی نیمتونم بگیرم)

یه سکوتی کرد و گفت نگران نباش، پول هست.

نگران نیستم. میدونم پول هست ولی چند سالی عادت کرده بودم که هزینه‌هام رو مدیریت کنم و درآمد داشته باشم. اصلا از تصمیمی که گرفتم پشیمون نیستم ولی یه وقتی ته دلم خالی میشه.

امشب کم‌حوصله و غمگینم. هر چیزی که حتی باهاش کنار اومده بودم و یا خودم انتخاب کرده بودم میتونه اشکمو دربیاره.

--

داشتیم شام می‌خوردیم توی یکی از این سریالا همه عاشق هم بودن. خواهرم گفت: چرا اینجور نیست توی واقعیت؟

گفتم: این که مردم عاشقمون بشن؟ گفت: اره گفتم: این شانس ماست که هیچ کس اینجور عاشق نمیشه. زدیم زیر خنده. البته مدت‌هاست همچین دوست داشتنی رو حتی توی اطرافیانمم ندیدم.

انگار عشق توی واقعیت با داستان‌ها و سریالا متفاوته. عشق توی زندگی واقعی در کنار هزارتا مشکله که یه موقعی یه مشکلی بزرگتر از عشق هم میشه ولی توی ادبیات عشق همیشه بزرگه. اونقدر بزرگ که همه چیز حول محور عشق اتفاق می‌افته.

امشب خاکستری‌ام و حتی بارون پاییزی هم نتوسته غبار نشسته روی دل و نگاهم رو بشوره.

به هیچ کدوم از برنامه‌های امشب هم نرسیدم.

خیلی کوچکم امشب. کوچک و گلوله شده. شبیه خارپشت گلوله شده کوچک در کناری.

غبار دل رو چکار میکنن؟

من احتمالا یکم دیگه درس بخونم و بعد با غبار دلم بخوابم و زیر لب هم زمزمه کنم: غبار غم برود، حال خوش شود

غبار غم میرود؟ مگر نه؟ میدونم موقتیه. یه حال موقت مثل هر چیز موقتی دیگه.

--

خواهرم داره میاد خونمون و دخترش بیماره. گفت بیام یا نه؟

گفتم بیا. من که همه رو گرفتم اینم از شما نگیرم از یکی دیگه میگیرم

ولی مدیریت میکنم. اتاق من جداست و لازم نیست توی حلقشون باشم. میتونم جوری بچینم که هر دقیقه کنار هم نباشیم و اونقدر هم عقبم که نمی‌تونم زیاد باهاشون وقت بگدرونم

----

کتاب روزها در راه رو همچنان دوست دارم. نظرات مسکوب رو راجع به کتابای مختلف که خودمم خوندمشون میشنوم و لذت میبرم. لذت از این که دوباره ادبیات جریان پیدا میکنه.

آخرین نوشته‌ای که خوندم راجع به ویرجینیا ولف بود و همبستگی ولف با طبیعت.

ولف عزیز، نویسنده محبوبم.

---

دوست دارم امشب زود بخوابم. حوصله بیدار موندن ندارم. خیلی هم مشتاق دنیا نیستم امشب.

: )
© من نوشت