حرکت جدی
مشکلی که در خودم پیدا کردم رو دارم حل میکنم.
از توییتر هم اومدم بیرون و اکانتمو دادم دست دوست صمیمیم. توییتر ۳۰ روز نباشی اکانتت حذف میشه و من نمیتونستم روی گوشیم نگهش دارم.
بهش گفتم تایم لاینم چک کن. متفاوته با تو،تجربه جالبی خواهد بود.
گفت: نه من بچه خوبیم، این کارو نمیکنم.
گفتم: دارم اجازه میدم دیگه. انجام بده باحاله.
من کلا چیز پوشیده ای ندارم. این دوستمم همه چیز رو میدونه و واقعا چون تجربه جالبی میشد بهش گفتم امتحان کنه.
تلگرامم در رفت و امد احتمالا باشم. نمیتونم واقعا با دوستامم طولانی مدت حرف نزنم. دیگه این واقعا چرت و بیخوده
__
افتادم توی سرازیری فراموشی خودم.
خیلی جدی امشب به یکی از دوستام پیام دادم و گفتم: چرا با من دوست موندی؟
اول فکر کرد مسخره میکنم. اطمینان دادم بهش که کاملا جدی هستم و میخوام بشنوم.
و اتفاقا قصد دارم هر چند شب این سوال رو به نوبت بپرسم.
اینجور گفت :
( بخوام اونایی که الان تو ذهنمه رو بگم ایناس
واقعا عاقلی
فکرت بازه
روشنی این روشن بودن خیلی به چشم میاد
لولت فکریت بالاست واقعا
به خودت احترام میذاری
نقش بازی نمیکنی
دو رو و بد ذات نیستی
ارادت قویه
برای هدفت میجنگی
منفعل نیستی
من خودم شاید اگه بودم بعد تصادف و داستانای بعدش میوفتادم تو لوپ چرا دنیا با من اینکارو کرد چرا چرا چرا و خسته و منفعل میشدم
ولی تو اینجوری نبودی پذیرشت بالاست و فکرای الکی مسخره نمیکنی
خوشگلی قد بلندی با اعتماد بنفس و عزت نفسی
ازون مدلایی که واقعا ارزش داری و این ارزش داشتنتو ادمای دورت درک میکنن
خودتم میدونی کاملا مشخصه )
مثل خر تیتاب خورده ذوق زدم و حسم کمی بهتر شد. یادآوری شد بهم خیلی چیزا
بهش گفتم: اصلا تصادف رو فراموش کرده بودم.
گفت جدی میگی؟ مگه اون فراموش میشه؟
گفتم: یادم نبود چی گذروندم.
یک دور دیگه داستانای اون سال رو تعریف کرد. کمکم یادم اومد جنگنده بودم همیشه،حتی در بدترین شرایط.
آخریش همین شهریور بود دیگه؟ مرخصی بهم نمیدادن، کیست داشتم و چشمم رو گفتن نمیشه دقیق گفت قوز قرنیه داری و ناهماهنگی یا نه!
همون روز پا شدم رفتم هر سه تا مورد رو رفع کردم.
یادم میره گاهی اوقات باید خوب باشم با خودم.
با خودم مهربون نیستم. هر چقدر برای بقیه مهربون و با گذشتم برای خودم هزار برابرش نیستم.
__
باید سعی کنم با خودم خوب باشم که بتونم پیش برم. این جور ایراد گرفتن داره پرتابم میکنه ته دره.
__
اتاقم بخاری دیواری داره و واقعا حس میکنم روشنش نکنم بهتره.
بخاری برقی هم گرون نبود اونقدر.
بابام گفت بخاری برقی داریم.
اگر ندیدم یه برقی میخرم.
___
راستی بانک سرمایه داره ورشکست میشه.خوبه فهمیدم پولا رو اونجا منتقل کرده بودن و درشون اوردم : ))))