پایان دیدار و سلام بر خانه
شنبه سوم خرداد ۱۴۰۴، 0:17
دیروز صبح به خانه رسیدم. مسافرت زیبای من تمام شد. پربار و پر از لحظات دوست داشتنی بود.
هر لحظهاش را دوست داشتم چه زمانی که با آقای ح بودم و چه زمانی که با دوستم مشغول گردش.
احساس میکنم دوباره زندگی در من دمیده شد و حالا زندهام، سرسبز و پرشکوفه.
آماده شکوفه دادن هستم. باید کمی تلاش کنم، بلند شوم و دوباره همانی شوم که بودم.
در این چند روز گاهی با آقای ح در مورد دیدارها صحبت میکردیم و او هم اظهار خوشحالی میکرد.
میگفت: کنار من احساس آزادی و راحتی داشته است.
من هم همین طور بودم. آزاد و راحت.
راههای زندگیام پیچ خوردهاند ولی توانایی باز کردنشان را در خودم میبینم.
خیلی خوابم میآید وگرنه کلمات زیادند.
: )