من نوشت

من نوشت هایم،گاه خاطرات،گاه غر زدن های بی انتها

ننوشتن، بعد از مدت‌ها

چهارشنبه دوم مهر ۱۴۰۴، 1:3

برای اولین بار بعد از مدت‌ها به قدری روز بدی داشتم که حتی دلم نمی‌خواد تعریف کنم و از تلاش بگم.

فقط این که یک جایی آزمایش بابام رو به دکتر نشون دادم و چیزی گفت بهم که نتونستم به خواهرام بگم و مامانمم مسافرته.

من موندم و پیگیری همچین چیزی. اه

چند تا چیز دیگه هم باهاش پیش اومد که نمیگم و اصلا دوست ندارم حتی حرف بزنم راجع بهشون.

فقط برای اولین بار توی زندگی‌م زمانی که داشتم با دخترخاله‌م صحبت میکردم یکهو گریه‌م گرفت و اون متوجه نشد. هی میگفت الو الو؟

و منم بی‌صدا گریه می‌کنم. فکر کرد خطا خرابه قطع کرد و دوباره زنگ زد.

بعد چند ثانیه آروم گفتم: وایسا یکم.

اونم نه گذاشت نه برداشت، گفت: داری گریه میکنی؟ خاک تو سرت : )))) من سه ساعته فکر کردم گوشی خرابه. خاک تو سرتتتتت

لحنش بامزه بود و من خندیدم یادم رفت گریه کنم.

گریه کردن هم فایده نداشت.

قشنگ امروز از دماغم در اومد.

فردا هر جور شده میرم استخر. دلم آب میخواد و شنا

: )
© من نوشت