من نوشت

من نوشت هایم،گاه خاطرات،گاه غر زدن های بی انتها

ارتباطات قدیم

جمعه یکم فروردین ۱۴۰۴، 12:19

دیروز که عید بود یکسری پیام تبریک گرفتم که از آدم‌های قدیم زندگی‌م بودن، کسایی که قبلاً ارتباط داشتیم.

اولی‌ش دوست دوران دبستان بود. هر سال عید رو بهم تبریک میگه. شخصیتش کاملاً مخالف منه و به قول خودش تو نازنازی هستی و من داش مشتی: )) جدای از اون فکر می‌کنم مذهبی شده یا کلاً به فرقه خاصی گرایش پیدا کرده. هر سال عید رو بهم تبریک میگه و من هم بهش تبریک میگم. دوران دبستان دوست صمیمی‌م نبود ولی یک احساس خوبی نسبت بهم داشتیم که همون حس باعث شده تا الان ارتباط رو حتی کمرنگ حفظ کنیم.

دومی‌ش یکی از دوستان دوران دانشگاهم هست. توی تبریک عید من پیش قدم بودم. به این دوستم یک دوره‌ای ولی فیلم و کتاب معرفی کردم و سلیقه‌ش مثل منه. آدم ارومیه و فکر میکنم اگر محیطی که زندگی میکرد فرق داشت اصلا این شخصیتی که الان داره رو نمیداشت. مطمئنم آزادتر و بی‌پرواتر میشد. ازدواج کرده و گاه گاهی توی پیام‌ها از حال و احوال هم باخبر میشیم. دوست روزهای سخت هم هست

سومی: امیر. این اواخر توی پست‌ها اسم امیر اوردم. امیر رو من سال‌هاست میشناسم، فکر میکنم بیشتر از ۵سال باشه. دوست عادی من بود و دوران استراحت مطلق که بدترین روزهای زندگی من بود سعی میکرد هوام رو داشته باشه. بعد از این که کم‌کم سرپا شدم حال روحی‌م به شدت بد شد و دیگه نمی‌تونستم تحملش کنم. به قول خودش رنجور شده بودم. از هر حرفش ناراحت میشدم و سخت بود برام همه چی.

تو رابطه رفته بودم و ازش دور شدم. چند وقت پیش بعد از مدت‌ها پیام داد و حالم رو پرسید. من جواب درستی ندادم. بعد دوباره پیام داد چند روز بعد یک سری صحبت کردیم که خب ما هر دو رفتیم توی رابطه و درست بود که دور بشیم و فلان. بعد گفت که از دست من خیلی ناراحته.

من الان حالم خوبه و یکم فکر کردم دیدم واقعا حق داره ناراحت باشه. من توی اون دوره بهش نگفتم حالم بده و رعایت کنه. کلا حرف نمیزدم با کسی و تقرییا ارتباطم رو با همه قطع کرده بودم و امیر که ارتباط رو سعی میکرد نگه داره رو هم به زور خودم قطع کردم.

دیروز که عید رو تبریک گفت بعدش اروم بهش توضیح دادم که من بهت نگفتم ولی همون دوران افت شدید کردم. گفت من نمیدونستم.

گفتم میدونم. من به هیچ کس نگفتم. دوست نداشتم کسی بدونه اما الان بهت میگم. من اون دوران ارتباطم رو با همه قطع کردم. رابطه دلیل اصلی بود ولی چیزای دیگه هم کنارش بود‌. حالم خوب نبود و احتمالا همون روزا خودت هم متوجه شده بودی‌. بعدش مجبور شدم دارو مصرف کنم تا برگردم.

به هر حال این ارتباط یک روز کامل قطع میشه ولی دلم نمیخواست با ناراحتی از من باشه. ناراحتی که دلیل واقعی نبود

دوست چهارم: ایشون از دبستان همکلاس من بود و دبیرستان صمیمی شدیم و دانشگاه هم یک رشته و یک جا قبول شدیم. اون خوابگاه رو انتخاب کرد و من بیزار از خوابگاه ترجیح دادم رفت و آمد کنم. دوران دانشگاه کمی دور شدیم از هم.

دختر عجیبیه، باهوشه ولی ارتباطات اجتماعی خوبی نداره. من نزدیک‌ترین دوستش محسوب میشم ولی باز هم بسیار درونگرا ست و چیز خاصی نمیگه. فکر میکنم نزدیک‌ترین دوستش مامانش باشه.

برام عجییه همیشه که این قدر درونگراست. من هم درونگرام ولی گاهی نیازه آدم با دیگران حرف بزنه و دیدگاه‌های مختلف رو ببینه. این قدر تنها بودن خوب نیست.

دیروز به ایشونم تبریک گفتم و فهمیدم که هنوز ۷ ماه از عروسی‌شم نگذشته زاییده! البته خبر داشتم حامله است ولی ماه رو الکی گفته بودم. بچه‌م قبل از عروسی حامله بوده : ))) واقعا هر چیزی از این دختر برمیاد. هنوز یکسال از کل فرایند آشنایی‌شون نگذشته و سه نفره شدن. بامزه‌ست. همیشه میتونه با تصمیماتش باعث شگفتی من بشه. کلا دیدش به زندگی هم متفاوته و منطقیه.

بقیه هم که دوستای نزدیک بودن و قصد ندارم از نزدیک‌ترها بنویسم. این‌ها کسایی بودن که گاهاً ماهً سالً پیام میدیم و عید باعث میشه بدونیم هنوز نخ ارتباط حفظ شده.

همین

: )
© من نوشت