داستانهای امسال
به خواهرم میگم اگر عمل کنم چشمم رو پایان سال واقعا جالبی میشه
میگه این جور نگاه کن که ۱۴۰۳ رو تموم میکنی و حداقل ۱۴۰۴ رو خوب شروع میکنی
_
برای چهارشنبه مرخصی گرفتم و فردا نوبت چشم پزشک دارم. احتمالاً عمل تخلیه رو انجام بدن برام. استرس زیادی دارم بابتش و میترسم.
با این که هنوز صد در صد نیست و دلم نمیخواد بهش فکر کنم تا وقتی که انجام نشده اما استرس دارم. دلم نمیخواد وقتی که شالازیون رو تخلیه میکنن به هوش باشم.
چه بدبختی بخدا : ((
شایدم تخلیهش نکنه، نه؟ شواهد میگه احتمالا تخلیه بشه ولی خب من میتونم امیدوار باشم.
راستش نمیدونم امیدوار باشم تخلیه بشه یا نشه. از ماساژ دادن خسته شدم و دلم میخواد بره دیگه اما تخلیه از راه دیگه باشه جز خون و خونریزی : (((
حس میکنم باید مثل گربهها یک جا لم بدم و نازم کنن. جدی ناز نیاز دارم و ناراحتم. تنها چیزی که الان از اضطرابم کم میکنه ناز شدنمه به این صورت که من روی پای کسی دراز بکشم و اون هی نازم کنه منم فکر کنم زندگی همین چند دقیقه ست.
__
تکلیف عید بچهها رو دارم مینویسم و آماده میکنم که اگر من نتونستم باشم، بهشون بدن و ول و علاف نباشن.
تکلیف که میگم منظورم یک پیک اندازه شاهنامه نیست. یک برگهست کلاً
_
امروز مدیر اومد مثلا بازدید کلاسم
اومد فقط نشست روی صندلی و گفت که من از کلاست راضیم و میدونم کی کار میکنه کی کار نمیکنه. کاملا تشریفاتیه.
گفتم بذار بچهها بخونن، ذوق و شوق دارن شما ازشون تعریف کنید
گفت که نه نیاز نیست.
من سال دیگه میخوام نگهت دارم ولی احتمالا پایهت رو عوض کنم.
مادرا گفتن اگر معلم کلاس سوم همین معلم الانی باشه بچه هامونو نمیذاریم این مدرسه. شاید بفرستیمت کلاس سوم یا اول!
تصمیمات رو به بقیه معلمها نگفتم و تو هم نگو لطفاً.
میدونم کلاست خوبه و بچهها مشخصن چجورن و بلاه بلاه. هر پایهای بذاریمت از پسش برمیای. نگران تو نیستم و ...
+من واقعا دلم میخواد سال دیگه کلا مدرسه نباشم.
از طرفی این مدیر به طرز شدیدی سمیه و من دلم نمیخواد پیشش باشم.
زندگی یک سیبه نه؟ میندازیمش بالا حالا میچرخه. کی میدونه چی میشه.
___
من هنوز نگران چشمم هستم با این که میدونم عمل سختی نیست و ساده ست. اما نگرانم.
__
آه عزیزم، عزیزم.