صبح زود چه بنویسیم!
با دوستم به اداره کل آمدهام، مانتوی من کوتاه است و دم در منتظرش نشستهام. چند دقیقه پیش رستوران کنار اداره کل، رستوران را باز کرد و آب معدنی آورد گفت بیا داخل رستوران بنشین، هوا گرم است.
حقیقتاً هوا آن قدر گرم بود که رفتم داخل رستوران نشستم. چند دقیقه بعد حس کردم بهتر است توی رستوران نباشم.
مرد حرف میزد و از زمین و زمان میگفت.
گوشی را برداشتم و وانمود کردم دوستم دم در منتظرم است و رفتم. من به هیچ صحبت بدون آشنایی حس خوب ندارم.
عاقلانهترین کار را کردم.
حالا آمدهام روی دیوار کوتاه اداره کل نشستهام و منتظر دوستم هستم. شاید بگویید بهتر است برویی داخل اداره. خیر.
من آدم خوششانسی در این زمینهها نیستم و میدانم ممکن است با رئیس اداره خودمان روبرو شوم. ترجیح میدم هوای گرم بخورم.
با دوستم تا شب بیرون و در حال خوش گذرانی خواهیم بود.
گذران ثانیهها با دوست حس خوبی است.
و البته این روزها حالم بهتر است.
به کارهایم میرسم. زمان در اختیار من است. گهگاهی فکرهای ناخوشایند میآیند ولی خب میروند. دیگر اجازه نمیدهم افکار بدشگون در ذهنم خانه بگزینند.
امیدوارم زندگی خوب پیش برود.