دل در گرو یار!
دیشب فیلم (( شبهای روشن)) رو تا نصفه دیدم. قبلاً فکر میکردم به آقای توی فیلم شبیهترم ولی حالا فهمیدم من دختر توی فیلمم.
دوست داشتن رو حس کردم و براش قدم برداشتم.
دیشب کمی ناراحت شدم. فیلم انگار داستان خود من بود با تغییراتی.
یک جایی هانیه توسلی گفت: من و تو اگر الان از هم جدا شیم، محبت و احتراممون سرجاشه.
خیلی این دیالوگ برام ناراحت کننده بود. جدا شدن، محبت و احترام. اخ اخ
فیلم رو همین جا رها کردم. سر خودم رو گرم کردم تا قرص خوابم اثر کنه. ممنونم از قرص عزیزم
البته که دفعه اول نبود این فیلم رو میدیدم، چندین باره این فیلم رو میبینم و هر بار تجربه، دیدم رو تغییر داده.
امروز م.ح پیام داد. هنوز امید داره به من. ناراحت میشم اینجور. من دلم الان پیش کسی دیگه است، حتی با وجود تموم شدن اون رابطه.
کاشکی خودش بود و من نیازی نبود پسر دیگر رو حتی نزدیک خودم ببینم. خب من کسی رو نزدیک خودم اجازه نمیدم بیاد.
کسی که بدونم به من نظر داره رو نمیتونم نزدیک خودم تحمل کنم.
برای تسکین این مسیری که رفتم زمان نیاز دارم.
تسکین؟ نمیدونم واژه درستش چیه. اما تسکین بهترینه فکر کنم.
تسکین، آرام کردن.
خوش به حالش که راحت میتونه دور باشه. راحت؟ ناراحت؟ هر چی اما میتونه.
منم میتونم اما این تونستن انرژی ازم میبره. من فقط میتونم چون دلم نمیخواد زخم بخورم. از زخمی شدن میترسم. از زخم خوردن عزت نفسم میترسم. از هر چیزی که باعث آسیب به من بشه میترسم و دوری میکنم.
تازه خودم رو کشیدم بالا.
بگذریم.
دوباره میخوام برم استخر. توی این استخر پارسال یکی خودش مقصر بود و فوت کرد. اولش حس بدی داشتم و نمیخواستم برم، بعد گفتم ولم کن. تهش اینه میمیرم منم.
دلم آب میخواد. استخر و شنا.
زندگی رو دوست دارم. با همهی اتفاقاتش اما دوستش دارم و دلم میخواد براش تلاش کنم.
همین.