نظم و ترتیبی برای ذهن
خب اومدم بنویسم، خیلی دنبال پایان بندی و شروع نیستم. هر چیزی که توی ذهنم میاد رو میخوام بنویسم.
اول این که امروز کنکور زبان دادم. فکر نمیکنم خوب داده باشم و طبق چیزی که صحیح کردمم جالب نبوده اما تنها نکته خوب ماجرا این بود دیدم که میشه یک امتحان رو راحت داد و نگران نتیجه نبود.
بدون استرس نتیجه و این که وای کی کنکورم شروع میشه وای نکنه نرسم و وای نکنه سخت باشه، یک امتحان رو دادم.
اولین امتحان زندگیم به این سبک بود.
اگر اصرار حسن نبود اصلا نمیرفتم کنکور بدم. این قدر گفت و گفت که با خودم گفتم چیزی ازم کم نمیشه و تجربهی جدیدیه بذار برم بدمش.
یه چیز جالب از خودم فهمیدم و چندین بار داره تکرار میشه اینه که اگر بیرون باشم و با خودم پول یا خوراکی و چیز قابل اهدا داشته باشم حتماً کمک میکنم.
امروز توی جلسه یک بسکوییت دادن، من توی جیبم گذاشته بودم و برگشتن دیدم یک آقای معتاد کارتون خوابی نشسته، از کنارش که رد شدم بسکویست رو گرفتم سمتش. اصلا هم فکر نکرده بودم که این کار رو انجام بدم. در لحظه به جیبم نگاه میکنم و یه چیزی که. بشه رو میدم: ))) بارها پیش اومده حتی پول توی جیبم بوده و سریع سرانگشتی حساب کردم که نیاز دارم یا نه و اهدا کردم.
کلا انگار سبک میشم و راحت تر راه رو ادامه میدم. وقتی چیزی همراهمه انگار سنگینم.
داستان بعدی
کلاس شنا رو خیلی دوست دارم. خوب دارم پیش میرم، برخلاف پارسال که با ترس و لرز بود امسال خیلی خوب و عالیم.
جوری که مربی از من میخواد اول حرکات رو برای بقیه انجام بدم و یا کمک کنم به بقیه.
من هم آدم کمالگرام و این ویژگی بچه زرنگ بودنم داشت ارضا میشد که در یک حرکت ناگهانی به مربی گفتم از بقیه کمک بگیره.
یکی دو نفر از بچهها هم حس کردم دارن توی فاز رقابت با من میرن.
اخه عزیزان من، یه کلاس شنا ست و اومدیم آب بازی کنیم چرا سختش میکنید؟
خلاصه از کمالگرایی انصراف دادم و بچه زرنگ بودن را واگذار کردم.
( بعید میدونم مربی گوش کنه، به هر حال من خودم معلمم و میدونم شاگردای خوب چقدر کار معلم رو راحت میکنن و خب من کمک دست محسوب میشم اما نه)
از آقای ح چیزی نمیگم. چیزی دیگه باقی نمونده. بیشتر شبیه یک خاطره دور و زیبا شده. یک خاطره تمام شده.
مطلب بعدی
اها، وای من بالاخره چاق شدم. باورم نمیشه اما چاق شدم و خیلی راضیام.
یک پیراهن اینترنتی سفارش دادم به قدر قشنگ روی تنم میشینه که الله اکبر. هم خوشکله و هم بهم میاد.
از بالا بندیه وگرنه همینجا عکسشو میذارم. بماند که کم کم خودم دارم برای همه عکس و فیلم رو میفرستم و ذوق زدگیم رو نشون میدم.
دلم میخواد پریروز که با دوستم بیرون بودیم رو هم کانل تعریف کنم
اخر شب دوباره میام.