من نوشت

من نوشت هایم،گاه خاطرات،گاه غر زدن های بی انتها

پرسید که چونی ز غم و درد جدایی...

یکشنبه هشتم تیر ۱۴۰۴، 0:25

پناه روزهای پر درد من،کلمات‌اند. می‌نویسم تا فراموش نکنم. کلمات حافظه‌ی خوبی‌اند.

امروز را هم توانستم تاب بیاورم و چیزی نگویم. متن بلند بالایی برای خودم نوشتم و یادآوری کردم که چرا نزدیک نمی‌شوم. به این فکر کردم که من نمی‌خواهم بارِ روزهای شلوغش باشم.

بی‌انصافانه و بدون ذره‌ای عقل متن را نوشتم و در سیومسیجم نگه داشتم. حتی همان موقع هم می‌دانستن کلماتم درست نیستند و دارم بد می‌گویم، اما باید دوام بیاورم.

نکته دیگر

من در هنگام کات خودم را گم کردم. انگار یک قسمت بزرگ از من هم کنده شد. دوستان عزیزی که داشتم هر کدام به نحویی باعث شدند من خودم را بتوانم بازسازی کنم. مثلا یکی با حرف زدن، یکی با نظر خواستن و یکی هم با یادآوری‌ام به خودم.

یکی از بهترین بازسازی‌ها در همین چند روز اخیر اتفاق افتاد. دوستی کتاب نوشته بود و با تمام این که این روزها دلمرده و غمگینم سعی کردم کتاب را بخوانم.

در دلمردگی کتاب خواندت، انرژی چند برابر می‌خواهد‌‌. کتاب را خواندم و در یک ویس ده دقیقه‌ای نظرهایم را عنوان کردم.

نویسنده کتاب هم به خوبی استقبال کرد. یک جایی در تشکرش گفته بود که خوشحال است نظرم را شنیده.

میدانید، من خودم را فراموش کرده بودم‌. خودی که می‌توانست دقیقه‌ها راجع به کتابی نظر بدهد، گفتگو کند و سوال کند‌.

ته دلم گرم شد که اگر این رابطه‌ات نشد، اگر فکر می‌کنی خواسته نشدی یا هر فکر بیخود دیگر، اما ببین هنوز همان هستی. هنوز نظراتت موردقبول هستند. هنوز کتاب میخوانی و شاید مهمتر از همه زنده هستی!

مووان را مدیریت کردن چقدر سخت است.

گاهی باورم نمی‌شود که مایی که هر چند وقت یکبار، حتی زمانی که پارنتر نبودیم، حال همدیگر را میپرسیدیم حالا از حال یکدیگر بی‌خبریم.

دلم میخواهد همین الان پیام بدهم و بگویم از حالت بگو،از حال واقعی‌ات. این که روزت چطور بوده است یا چکار کرده ای!

همه حرف‌ها را میخورم. می‌جووم و نزدیک‌اش هم نمی‌شوم‌.

خواستن. خواستن و نخواستن.

اخ اخ از دلم.

: )
© من نوشت