احساسات
هنوز ذهنم درگیره اینه که به ح عزیز گفتم از پلتفرمها منو حذف کنه.
ناراحتم راستش. خیلی سخت بود گفتنش.
از طرفی دوستم، همسفر همیشگیم یک سفر اجباری داره به محلی که ح درس میخونه و میخواد من همراهیش کنم.
من دوست دارم اگر شد دیداری با هم داشته باشیم ولی نمیتونم این رو بهش بگم. میترسم انگار
از رد شدن، از ندیدن از همه چیز.
نمیدونم قبل از رفتنم باهاش مطرح کنم یا زمانی که رفتم استوری بذارم و در جریان قرار بگیره؟
البته که ما دلخوری از هم نداریم. حداقل تا الان دلخوری نداشتیم.
تصمیم برام سخته که از قبل بهش بگم یا بذارم برسم و غیرمستقیم.
احتمالا ۲۳ اردیبهشت یا ۲۲م بریم. من که در نهایت به خاطر سفر و تغییر حالم میرم.
وای
زندگی اونقدر عجیب و ِغیرقابل پیشبینیه که نمیدونم من چطور دارم برای ۲۳م فکر میکنم
یاد این خواستگار کوفتی افتادم. خداوندا شکر که هنوز زنگ نزدن.
من اینو کجای دلم بذارم.
اوه اوه.
امین گفت رد کردی مثل همیشه؟ گفتم نه!
نه. برای اولین بار نه. شاید چون دیدم زندگی جدیتر از اون چیزیه که من فکر میکنم و باید برم داخل اتفاقاتی که ازشون میترسم.