شب و دلتنگی
عصر خیلی خسته بودم و خوابم گرفت. ساعت یازده بیدار شدم و الان دارم از دلتنگی شرحه شرحه میشم.
اگر از تلگرام لوگ اوت نکردهبودم حتماً پیام میدادم که دلم برات تنگ شده. یک کار بیهوده و عذاب آور
خداروشکر از تلگرام زدم بیرون.
اما راستش دلم براش تنگ شده، برای حرف زدن باهاش و غر زدن.
نبودن همیشه همین طور بوده. اولش باید با احساسات بجنگی؟ یا بپذیری؟ نمیدونم! اما هر چی هست از احساساته. اخ از احساسات.
جالبه بعد از کات کردن یکسری چیزهایی که حتی میدونی واقعیت ندارن بهت هجوم میارن. مثلا من یکهو به ذهنم اومد نکنه من کافی نبودم؟ یا نکنه به اندازه کافی زیبا نبودم؟ نکنه به اندازه کافی دلچسب نبودم؟
حالا من میدونم اینا چرت و پرته.در هیچ چیزی اونقدر کم نیستم که دل طرف مقابل رو بزنم اما وقتی دنیا تنگ میشه همه چیز هجوم میاره. حتی این سوالات چرت و پرت و بیاساس.