من نوشت

من نوشت هایم،گاه خاطرات،گاه غر زدن های بی انتها

شب‌های درهم و برهم

سه شنبه هجدهم آذر ۱۴۰۴، 1:16

همه جک و جونم اگزما زده. زمستون که میشه من تو انواع کرم می‌غلتم. الانم هیچ تاثیری ندارن، پوستم خشکِ خشک شده.

لباس گرم بپوشم بدتر میشه:"))))

وسط درس خوندن هی دارم کرم میمالم به خودم.

جستجو که می‌کردم علتش کم‌خوابی و استرس میتونه باشه و هوای خشک‌. هر سه تا رو دارم. هر سه عامل رو قوی دارم.

__

برای دوستم هدیه فرستادم. به نظرم هدیه‌های امسال باید خیلی عزیزتر باشن برای بقیه، از جیب و پس‌انداز گذاشتم نه حقوق. مسئله هزینه نیستا که واقعا نتونستم اونجور که باید باشم.

مسئله اون محبتیه که حتی وقتی یک چیزم داشته باشی دوست داری بقیه رو شریک کنی.

جالب اینه من صبح از دوستم پرسیدم خونه ست یا نه و دیگه یادم رفت چک کنم. پیام تو پیام شد و ندیدم نوشته نه خونه نیستم.

ساعت شش عصر گفتم وای تو خونه نبودی؟ برات هدیه فرستاده بودم.

گفت ظهر یکی باهاش تماس گرفته ولی سرکار بوده و جواب نداده. فکر کرده کار مهمی نداشته.

در آخر تماس گرفت و آقای پستچی گفت بسته رو میذارم دو تا کوچه اونورتر پیش دوستم برو تحویل بگیر.

تحویل گرفت و خوشحال شد. هدیه دادن رو دوست دارم

__

این روزا اضطرابم درونی شده، مثلاً آرومم و همه چیزخوب پیش میره ولی این جور نیست و از دورن خیلی ترسیده‌ام. ترسی که البته فلجم نکرده فقط حواسمو جمع‌تر کرده شاید.

__

دوستم فکر می‌کنه من دلتنگ نمیشم و از سنگ‌های کوهستانم. نمیتونم براش توضیح بدم که الان من هیچ کاری نمی تونم بکنم و اصلا چکار بکنم؟

الان بحث بیشتر از یک رابطه نصفه ست. بله من سنگ کوهستانم. این راحت‌تره گفتنش تا توضیح دادن واقعی

راستی این چند وقت خوب پیشنهاد داشتم ببینم ۵_۶ ماه دیگه که بیکار میشمم همین طوره؟ صدسال سیاه.

وقتی نمی‌خوای از زمین و زمان پیشنهاد داری ولی امان از وقتی که میخوای.

__

این مدت به مثال یک ویوئوکلوپی برای مامانم سریال و شو‌های ایرانی دانلود کرد و هر برنامه شبکه خانگی بیخودی رو بگید هم میدونم چیه و هم دیدم. واقعا این افول منه، افول.

الان یه سریال سم داره مامانم میبینه، سریال شغال. توضیح نمیدم چیه ولی سم.

قبلترش اجل معلق رو میدید. انجمن اشباحم میذارم وای اون پسره چیز، اون شبیه خرخونا؛ اها قیاسی. اونم دیدم.

کامل نمیبینما. وقت ناهار مامانم جاهای جالب رو میذاره ببینم باهاش.

من از امیرحسین قیاسی نه خوشم میاد نه بد. اما از زندگی‌نامه‌ها و سرگذشت آدما لذت میبرم. دوست دارم این که ادما رو دعوت میکنه و قسمتی از زندگی‌شونو میگن. البته نه به سبک ضجه زدن در ماه عسل-_- یاد علیخانی مسموم افتادم. مریض

__

دلم می‌خواد یه کاری برای خودم بکنم. یک کاری که لذت ببرم و خوش خوشانم بشه.

هنوز ایده‌ای ندارم.

_

بخوابم.

: )
© من نوشت