من نوشت

من نوشت هایم،گاه خاطرات،گاه غر زدن های بی انتها

سم روان در روابط و روزانه نویس

چهارشنبه هفتم آبان ۱۴۰۴، 23:42

یکی از دوستام با یک آقایی دوست شده که از نظر من ردفلگ خالصه و گمانم نظر خودشم همینه.

اینا چنند روز پیش دعواشون شد و امروز داشت تعریف کرد، منم به خیال این که دیگه هیچ وقت نمیره سمت این یارو گفتم: اگر خواستی بهش دوباره پیام بدی، بگو منم برم به آقای ح پیام بدم. همراه باشیم.

یکهو برگشت گفت: پیام دادم.

پشت گوشی شبیه کسایی شدم که برق گرفتتشون. گفتم: من حرفمو پس میگیرم. تو ادامه بده ببینم چکار کردی.

اصلا از این یارویی که باهاش دوسته خوشم نمیاد و مطمئنم رابطه خوبی نخواهد بود. اصلا از آدم‌های بددهن خوشم نمیاد.

نه که خودم فحش نمیدم یا بلد نباشم، نه! ولی شخصیت داشتن مهمه، این که توی بحث چطور رفتار کنه مهمه.

این که تو اوج ناراحتی هم بدونم یک چارچوب معینی هست و من قرار نیست بدترین چیزها رو بشنوم برام خیلی مهمه.

حالا این یارو که با من دوست نشده: )))

خلاصه به نظرم یک داستان جدید می‌خواد رقم بخوره.

الان هم رفت باهاش دیت و بهش گفتم هر جا رفتی لوکیشن بده.

جدی من از این یارو خوشم نمیاد، لومپنه.

__

پاییز که شده دو و بربیام یکی یکی دارن وارو رابطه میشن و راستش تا الان هیچ کدومشون عاقلانه نبوده.

البته عاقلانه از نظر هر کس متفاوته و افراد جامعه سلیقه متفاوت دارن. یک چیزهایی ولی توی چارچوب سلامت روان قرار داره که طرف باید داشته باشه.

__

سال بعدی خودم با چه ردفلگی برم تو رابطه: ))))

___

حسم داره به یک سری چیزا خیلی بیشتر و دقیق‌تر میشه. این حسی که برای بار اول دارم رو دوست دارم. کاش میتونستم بهش تافت بزنم و نگهش دارم.

یک حس خوبِ سرشار از خواستن و دنیای پیرامونی که رنگیه

___

مامانم توی راهه و بابام داشت یخچالی که من دو روز پیش تمیز کردم رو دوباره میشست. به خواهرم گفتم؛ گوش بده این صدای عشقه. داره برای زنش تمیز میکنه.

والا من خوب یخچال رو تمیز کرده بودم.

به مامانم زنگ زدم گفتم تا شوهرت دلش تنگ شده، بگو اتاقم تمیز کنه. گفت وایسا من برسم.

گفتم بهترین وقت الانه که دلش تنگ شده داره تمیز میکنه خونه رو.

مامانم گفت: دختر بی‌عرضه من چکار میکنی که بابات داره تمیز میکنه؟ گفتم بااااااباااا به من چهههه. من تمیز کردم اون خودش داره خودشیرین بازی درمیاره.

بدبختی. خدا آدم رو بین زن و شوهرا قرار نداده

__

کاشکی همینطور بمونم. همینطور سبز و پر شکوفه

گاهی حس می‌کنم بوی زندگی می‌دم. نمیدونم بوی زندگی چطوره ولی حس میکنم بوی زندگی میدم و شاید به بقیه هم این رو منتقل می‌کنم

__

برم

همین

: )
© من نوشت