جنگ نرم حتی درون خانواده
کوتاه میپرسم:
با گشت ارشاد درون خانواده چه کنیم؟
__
داشتم میرفتم بیرون بابام گفت: از این بلندتر نداری؟
گفتم: الان عجله دارم بعدا میام ببینم بلندتر دارم یا نه و فرار کردم: ))
جدی ولی من اگر دختری داشتم که دو ماه داشت سگ میزد و درس میخوند حالا میخواست بره بیرون یه همچین گیر بیخودی نمیدادم.
درسته منم اهمیت ندادم ولی در کل،
جدی این گشت ارشادهای درون خانواده رو آدم نمیدونه چکار کنه؟
__
دوستم میگفت یه کیس برات پیدا کردم، پسر خوبیه و خوشتیپم هست، جدی هم هست
گفتم ببخشید من اصلا آدم جدی نیستم و مسخرهم. پس کنسله. ( توی این موقعیت همه کنسلن البته)
حالا مسخره که نیستم ولی کلا با آدمهای خیلی جدی آبم توی جوب نمیره، دوست دارم خوشفاز باشه.
من خودم اکثر موقعیتهای نه چندان جالب زندگیم رو با خنده گذروندم.
این مسخره و جدی بودنم از اونجا بحثش توی ذهنم شکل گرفت که خداروشکر به دلیل درس خوندن معاف از شرکت در مجامع خانوادگی شدم. جمعه دورهمی بود و یه آشنایی داریم این کلا توی قیافه ست و از هر چیزی بهش برمیخوره . با مقولهای به نام با لبخند حرفتو بزن و بگذر آشنایی نداره. تا کل مراسم رو زهرمار نکنه کوتاه نمیاد.
تازه هم ازدواج کرده و باز توی این اخرین مجمع رفته توی قیافه.
به مامانم گفتم خواستم شوهر کنم یه جلسه بررسی تو قیافه رفتن داشته باشیم. تو کتم نمیره مردی هی اخم و تخم کنه. دنیا دو روزه بذار خوش باشیم.
___
از بس نرفتم بیرون امروز نمیدونستم هوا چطوره و چی باید بپوشم. زنگ زدم خواهرم که هوای بیرون چی باید بپوشم؟
به روش بچههای آسمان لباس پوشیدم و ست کردم. نمیرسم خودم برم بازار و وقت بذارم
__
شوهرخالهم پرسید: هنوز اون روستایی؟
به خاله دیگهم گفتم: خاله جواب این سوال چیه : ((( من جی بگم؟
خالهم گفت به همین حالت اهم اهم ردش کن.
به همون حالت خب غذا تو دهتمه،خب پاسخ خواهم داد گذشتم.
____
همین