آرامش
مشاور درسی من، آقای م.ح هستند.
هر چقدر من آروم و ریلکسم ایشون حرص و جوش میخوره. واقعا من هی اینجورم که داداش آروم باش، چته؟
امروز خیلی جدی ازم پرسید: تا حالا حرص خوردی؟
گفتم: نه.
گفت: مشخصههههه. من دیروز رستوران بودم، ده دقیقه کارم دیر شده بود میخواستم رستورانو بذارم روی سرم.
گفتم: اوووو اصلا من اینجور نیستم.
واقعا من اصلا آدم تندی نیستم و اتفاقا آروم و راحتم.
کارامم همیشه راه میافته. میگفت که برای درس خوندن باید حرص و جوش بزنی.
راست میگه ولی من دلم میخواد با آرامش کارم رو انجام بدم. چرا باید برای درس خوندنی که لذت میبرم، خودم رو اذیت کنم؟
آقای مح پسرخاله دوست صمیمی دانشگاهم هستن، زهرا. من مسافرتهای مجردیم رو با زهرا میرم همیشه.
آقای مح گفت: من اتفاقا به زهرا هم دیشب گفتم. دوستت همیشه این قدر آرومه؟ و زهرا هم گفته آره. توی مسافرت هم خیلی راحت سرشو میذاشت روی شونه من.
با زهرا حرف زدم و گفتم چیا گفتی= )) گفت گفتم چقدر راحت میخوابی همه جا.
من واقعا دنبال این نیستم که توی زندگی حرص بزنم و همیشه از چیزی ناراحت باشم.
من دلم میخواد زیباییهای زندگی رو ببینم و لذت ببرم.
شاید اگر من دیشب توی رستوران بودم و ده دقیقه کارم دیر میشد، ناراحت نمیشدم با دقت بیشتر به اطرافم نگاه میکردم.
از فضا و آدمها لذت میبردم. از این که آدمها با هم حرف میزنن و زندگی در جریانه.
یک دوستی داشتم معتقد بود هر کس جادویی داره. این جادو متعلق به خود اون شخصه و جادوی من پیدا کردن زندگی توی هر لحظه است.
این جادوی منه و کدوم جادوگری مهم ترین افسونش رو عوض میکنه؟ هیچ کس.
من درس خواهم خوند ولی روندم رو دوست ندارم حرصی کنم. دوست دارم همینجور لذت ببرم و نهایت تلاشم رو هم بکنم.
هر چند کمی احساس ناکافی بودن کردم. حس درستی نیست و عقبش میزنم. لزوما قرار نیست همه چیز روی دور تند باشه.
نه؟
نمیدونم. بذارید پیش بریم ببینم چطور میشه.