من نوشت

من نوشت هایم،گاه خاطرات،گاه غر زدن های بی انتها

بین‌الدرسین

شنبه هشتم آذر ۱۴۰۴، 20:13

حس می‌کنم دارم برمیگردم به مسیر.

حس گمگشتی داره کم میشه. بماند که من همیشه در حال گم شدنم.

___

می‌خوام برنامه بریزم این هفته یکم از کتاب دوبلینی‌ها بخونم‌. جدی جدی حس می‌کنم از کمبود ادبیات دارم میمیرم. فکر کنم من معتادم به ادبیات.

___

شبکه آی فیلم داره سریال چیز اسمش چی بود؟ از یاد رفته؟ یه همچین چیزی رو نشون میده.

اون سال هایی که دیدمش یادمه چقدر روم تاثیر گذاشت. دختر و پسر زرنگ روستا با هم ازدواج میکردن. دختره میرفت کار کنه که پسره درس بخونه. پسره دکتر شد و خیانت کرد رفت خارج.

ای چقدر حرص خوردم و یاد فداکاری‌های مشابه افتادم که همین جور جواب داده شدن.

توی زندگی دو نفر باید با هم پیشرفت کنن و هم پای هم باید باشن وگرنه یه زمانی میبینی فاصله تو تا پارنترت شده کیلومترها.

من با این مقوله فدکاری به این سبک و سیاق هم مشکل دارم البته! فداکاری!

به این کلمه خیلی وقت بود فکر نکرده بودم.

فداکاری بدون فراموش کردن خود؟ محبت داشتن.

فداکاری رو دوست ندارم. انگار فراموش کردن خود رو در پی داره. محبت کردن قشنگ‎تره. وجود داشته باشی، خودتو ببینی و همچنان مهربان باشی و کمک کنی به بقیه.

فداکاری نه واقعا.

--------

یکی از عکس‌هایی که توی عروسی گرفتم رو گذاشتم پروفایل تلگرام.

یکی از دوستان نوشت:

سوسن❌
سیندرلا✅

تعریف خوبی بود.

فقط کفشم جا نموند شاهزاده برام پس بیاره : ((

___

: )
© من نوشت