من نوشت

من نوشت هایم،گاه خاطرات،گاه غر زدن های بی انتها

از هر دری سخنی!

یکشنبه بیست و دوم تیر ۱۴۰۴، 23:53

بالاخره توانستم ساعت ۷ صبح بدون دردسر بیدار شوم.

گویا کیفیت افتضاح خواب شبم باعث می‌شد من صبح‌ها نتوانم بیدار شوم اما امروز ۷ صبح راحت بیدار شدم.

درس خواندم، وقت تلفی داشتم اما راضی بودم. حالا فکر می‌کنم نزدیکم به خودم.

می‌خواهم ما بین جملاتم یک اعتراف کنم. من تصمیم داشتم امسال را سرکار نروم و بسیار مصمم هم بودم ولی وقتی یاد زنگ‌های خوبی که با بچه‌ها داشتم، می‌افتم سست می‌شوم.

هنوز می‌دانم که بهترین تصمیم برای من گرفتن مرخصی است. این ته دلی‌ها گذری هستند.

دعا کنیم بتوانم مرخصی را بگیرم.

خب بگردیم. مدرسه‌ای که امسال گرفتم با دوست صمیمی دوران دانشگاهم که با هم مسافرت هم میرویم، همکار هستم. از این که او هست ته دلم گرم است اما خب مرخصی.

یک پیراهن زیبا سفارش داده ام و امیدوارم که همانطور زیبا به دستم برسد. دوستش دارم و حس می‌کنم با آن بیشتر خودم هستم.

پراکنده نوشتم، بسیار خسته‌ام و دلم می‌خواست بنویسم.

راستی دوستانم می‌گویند عاقلانه و خوب با مووان برخورد کردی.

نمیدانم مگر راه دیگری هم بود؟

انتظار داشتند من کمی بیشتر در مووان غرق شوم ولی راستش از وقتی که به این نتیجه رسیدم، خواستن وقتی دو طرفه نباشد به هیچ دردی نمی‌خورد قید همه چیز را زدم.

نمی‌گویم او نخواست که این حرف بی‌انصافی است. اما خواستن هم اسمش نبود! من هم آنقدر ارزش دارم که اصرار به چیز بدیهی نکنم.

دوستش داشتم و حالا نمی‌دانم فعل می‌تواند ( دارم ) باشد یا تغییر کرده است به ( داشتم).

درس هم که می‌خوانم وقت نمیکنم در خاطرات فرو بروم. دریچه خاطرات را بسته‌ام و زمزمه می‌کنم:

خواستن دو طرفه! خواستن! تلاش برای خواستن!

زندگی همین است. بپذیریم و بپذیریم.

: )
© من نوشت