شخصیتی مستقل
امشب داشتم کارهای سایت فروشگاهی را که شوهر دخترخاله زده است را انجام میدادم. خود شوهر دخترخاله هم کنارم بود و کمک میکرد تا زودتر کارها راه بیفتد.
بعد از این که رفتند با آقای ح کوتاه صحبت کردم. بیحوصله بودند و منم ترجیح دادم خداحافظی کنم و برم سراغ شکمم، چیزی برای خوردن پیدا کنم.
همه اینها را گفتم تا به این جا برسم. بعد از اتمام کارها و آزادی ذهنم به این فکر کردم من از شریک زندگیام چه انتظاری دارم؟
یا به عبارتی چه نقشی را برای خودم متصورم؟
به این نتیجه رسیدم من عاشق حل مسئله و مشارکتم. دلم میخواهد در زندگی هر دو کنار هم تصمیم بگیریم. در جریان کارهایش باشم، کمک کنم پیشرفت کند و کنیم.
دلم میخواد راجع به همه چیز با من صحبت کند، حتی اگر شغلش بیربط به من باشد.
دلم نمیخواهد شخصیتم در زندگی مشترک زن خانه صرفاً باشد و خبری از نقش پارتنرم در بیرون از خانه نداشته باشم.
البته که مشکلات بیرون را نباید داخل خانه آورد اما چطور بگویم؟ دوست دارم همپا باشم. فعال باشم و نقشم پررنگ باشد.
میترسم پارنترم روزی تنها مرا برای ظرافت بخواهد، ظرافت زنانه.
مثلا ننشینیم بحث کنیم راجع به چه میدونم مثلاً پوپولیسم یا فلسفهی اگزیستانسیالیسم و هر چیز دیگه.
شاید جرقه این حرفها از اینجا زده شد که اقای ح گفتند دیشب با دوستشون بحث داشتند راجع به نقش والد، فرزند و کودک.
نظرش رو پرسیدم و بعد خودمم سعی کردم ورود کنم.
یادم اومد کتاب مرتبط خوندم و بخشهایی از کتاب رو فرستادم اما گفتگو عمیقی شکل نگرفت. شاید پشت گوشی گفتگو شکل نمیگیره یا نمیدونم.
اما من راجع به این موضوع اطلاعات کامل داشتم.
شب هم داشتم مصاحبه خانم لیای گلستان رو گوش میدادم و تکههایی ازش رو جدا کرده بودم. من هیچ وقت از خانواده گلستان خوشم نمیاومد ولی مصاحبهها رو دوست دارم.
مصاحبهها دید آدم رو گسترده میکنند. یادم هست زمانی برنامه شوکران را نگاه میکردم و چقدر روی من تاثیر خوب داشت.
خلاصه مصاحبه را دیدم ولی نتوانستم برای آقای ح بفرستم.
حس میکنم دیواری بین ماست. دیواری که نمیگذارد گفتگوهای دیگر شکل بگیرد.
گفتگوهایی که شخصیت مرا نشان میدهند.
باید تصمیم بگیرم، حرف بزنم و شاید.
هوف