مدیر خل وضع و من همچنان دلتنگ
امروز رفتیم مدرسه و هیچ کس نیومدهبود، هیچ کس.
مدیر خل وضعمون گفت تا ساعت سه باید بمونید. فکر کنید تا ساعت سه. خدایا
از شانس من دفتر طراحیم رو برده بودم و این طرحها رو کشیدم
https://uploadkon.ir/uploads/b86b17_2520250317-155104.jpg
یکی از همکارا هم دفتر طراحیش باهاش بود برای اونم یک کلاغ کشیدم.
توی این بین متوجه شدم مدیر سر هر کلاسی رفته ایراد گرفته و از دانش آموزا هم سوال پرسیده. تنها کلاسی که هیچ کاری نکرده کلاس منه.
والا من خر باشم بخوام سال آینده پیش این خانم بمونم. مشخصاً داره برای موندنم برنامه میریزه. هوف.
___
از تلگرام لوگ اوت کردم و چیزی توی کانالم نمینویسم.
توییترم هیچی نمیگم. هنوز توی فالورام هستش و دوست ندارم ریموش کنم.
از طرفی من موندم و احساساتی که کلمه نشن، انبار میشن و میترکم-_-
ای خدا.
اینجا هم فضاش جوری هست که نمیشه احساسات لحظهای رو نوشت.
میشه مثلا کل احساسات روزت رو بگی، یک برایند رو مشخص کنی ولی این جور نیست که من الان بگم:
بودن و نبودن؟ انتخاب همیشه بین این دو گزینه سخت است و اگر بودن و نبودن را با هم انتخاب کنی هم که بازندهای. یک بازندهای که نه بودن را دارد و نه نبودن را.
نمیدونم.
__
باید درست و حسابی درس بخونم.
همه چیز رو جمع کنم.
در خودم میبینم که بتونم درست و حسابی درس بخونم.
__
چند روزه مسواک برقی رو افتتاح کردم و شادان مسواک میزنم. باید چند هفته دیگه هم امتحانش کنم تا بتونم جواب کسایی که میگن مسواک برقی بخریم یا نخریم رو بتونم بدم
___