پراکنده قبل از خواب
امروز رو با لبخند ناشی ار رسیدن ناغافل بسته پستی گذروندم.
هیچ وقت فکر نمیکردم م.ح برای من مسواک بخره یا سوغاتی. به نظر میاد یعضی آدمها دور اما نزدیکن.
__
خیلی خوابم میاد و نمیدونم چرا مدرسه تعطیل نمیشه. البته احتمالا این شالازیون رو مجبور شم عمل کنم. شاید چهارشنبه برم دکتر دوباره و ببینم نظرش چیه. یه گلوله زشت مونده رو پلک بالام.
فکر کن اگر اخر سالی اینو عمل کنم چه سال جالبی میشه. : ))
خداییش ولی سال بدی نبود. غر الکی نزنم.
_
خوابم میاد
امروز کمی درس خوندم. به همه گفتم من دیگه درس نمیخونم. حقیقتش اینه با افزایش میزان خوابم نمیرسم بخونم و البته این که گفتم درس نمیخونم بار بزرگی از روی دوشم برداشته شد.
درس نمیخونم. به بقیه چه. مخصوصا محمدحسن. اخ اخ چقدر حسم بهتره از وقتی پیام نمیده.
مردک فقط بهم اضطراب میداد.
راستی حالت تهوعمم کلا رفت. اضطراب چکار میکنه با آدم. یک ماه تمام نمیتونستم غذا بخورم به خاطر هیج و پوچ.
__
دوست داشتن کجاست؟
زیر گلبرگهای محمدی؟ یا در تکتک جملات یک عاشق؟ یا در شعرهای سروده برای معشوق؟ نکند در همه چیز؟