من نوشت

من نوشت هایم،گاه خاطرات،گاه غر زدن های بی انتها

حرف بزنیم

یکشنبه دوازدهم اسفند ۱۴۰۳، 12:30

تا رسیدن به محل کار، نیم ساعتی وقت هست. حرف بزنم

یکم وضعیت این روزهام قر و قاطی شده. دیشب تا رسیدم خوابیدم که بتونم آخر شب با کیفیت درس بخونم. خوابیدم و ده اینورا بیدار شدم. ساعت یک بود روی کتاب‌ها خوابم برد‌. نمیدونم چرا این قدر خسته بودم.

مدرسه فرسایشی شده چرا که خوش نمیگذره با این مدیر. محل امنی نیست و خوشم نمیاد جایی که این قدر تنش وجود داره حضور داشته باشم.

درس خوندنم خوب پیش نمیره. البته نبایدم خوب پیش میرفت. تقصیر خودمه : ))) ولی جدی ناراحت نیستم و پشیمونم نیستم. شاید ته دلم کمی پشیمون باشه اما در کل نه!

راستی امروز چشمام ورم کرده و خط چشمی کشیدم از اینور تا اونور. چشمامم ورم کرده یه حالت جالبی پیدا کرده :))) مثلا انگار هم کتک خوردم هم خودمو حفظ کردم. با سیلی صورتمو سرخ نگه داشتم مثلا: ))) اما واقعاً اتفاقی نیفتاده.

این ماه با کمبود بودجه مواجه شدم. نمیدونم چی شد و چرا. فقط یکهو دیدم عه پول ندارم. باید دستمو بذارم تو جیب خانواده گرامی

مدیر کنارم نشسته و داره فحش میده به نفر پشت تلفنی، میگه اشغال، عوضی و فلان. چه طرز حرف زدنه؟ عادیه؟

باید برای حال خوب خودم قدمی بردارم. شاید برم بیرون یکم با دوستام یا مثلا چکار کنم؟

نمیدونم. برای خودم باید کاری انجام بدم. کاری که تنها برای خودم باشه. یه چیزی که مختص به خودم باشه.

: )
© من نوشت