من نوشت

من نوشت هایم،گاه خاطرات،گاه غر زدن های بی انتها

یکهو

دوشنبه بیست و ششم شهریور ۱۴۰۳، 18:47

یه خانمی اومده کمک مامانم خونه رو تمیز کنه و من دنیا دنیا شرم نیابتی.

این که یه آدم از بیرون بیاد بهم ریختگی ببینه خیلی عجیبه. مثل اینه که مهمون سرزده بیاد و همون موقع تو قصد خونه تکونی داشتی و همه چیز و ریختی بیرون!

خدا خیرش بده. مامانم همیشه وسیله ها رو میریزه بیرون و منو صدا میکنه که آخ آخ من دیگه نمیتونم. تو جمع کن.

یعنی ترفند اینه که با جنگ نرم مجبورت کنه کمکش کنی= ))

___

نباید فراموش کنم برای چی این راه رو شروع کردم. دلیلم باید بزرگ توی ذهنم باشه. کاش میتونستم یه تابلوی بزرگ توی ذهنم بزنم و بنویسم توش چرا این راه پر پیچ و خم رو انتخاب کردم. باید یادم بمونه همیشه. همون لحظه‌هایی که خسته‌ شدم و یا فکر می‌کنم نمیشه. باید بشه!

__

به دوست صمیمی‌م نگفتم دارم درس می‌خونم نه از روی بدجنسی تنها به این دلیل که خودش تصمیم نداره درس بخونه و حس بدی داره به درس خوندن و من رو هم از درس خواهد انداخت.

چند روز پیش بهش اشاره کردم که شاید من درس بخونم. خواستم کمی فکر کنه که اگر خواست اونم بخونه ولی میدونم نمی‌خونه.

___

: )
© من نوشت