یک جور دیگر
سه شنبه پانزدهم مهر ۱۴۰۴، 1:43
قصد داشتم اگر امشب دست به نوشتن ببرم برای تعریف کردن روزم باشد اما حالا ساعت یک و نیم، نیمه شب است.
کمی دلتنگ آقای ح هستم. میگویم کمی چرا که پذیرفتم رابطه بدون سرانجام به درد من نمیخورد.
آدم کارهای بیسرانجام نیستم.
اما دلتنگی این حرف.ها سرش نمیشود. دلم گاهی برای صحبت کردن و آرامش درون مکالمه تنگ میشود.
در طول روز به قدری درگیرم که وقت نمیکنم دلتنگ باشم اما آخر شب، امان از آخر شب.
هزاران دلیل منطقی را کنار هم میگذارم و میدانم چه شد که تصمیم گرفتم/گرفتیم دیگر ادامه ندهیم. اصلا ادامه دادنی نداشت.
دلتنگی را چکار میکنند؟ قورت میدهند؟ میجوند؟
نمیدانم. چقدر آدم در دلتنگی تنهاست.
حالم خوب است البته. یک دلتنگِ حال خوب هستم.
: )