من نوشت

من نوشت هایم،گاه خاطرات،گاه غر زدن های بی انتها

کمبود امروز، شانه‌ای که سر بر آن بگذاریم یا بغل!

شنبه یکم شهریور ۱۴۰۴، 11:35

از دیروز کم انرژی شده ام و بی حالم. دلم گرفته است و سعی دارم خودم را جمع و جور کنم. کمی سخت است. نمیدانم چرا پی‌ام‌اس این ماه این گونه مرا از پا در آورده‌است.

دلم می‌خواهد شانه‌ای پیدا کنم و سر روی آن بگذارم، شاید گریه هم نکنم ولی امن بودنش را احساس کنم و آرامشش را جذب کنم.

کم‌کم روند درس خواندنم دارد میترساندم. نمیدانم از کی ترسو شده‌ام.

مادرم می‌گوید: تو پارسال نصف این هم درس نمی‌خواندی!

راست می‌گوید. ولی پارسال به خودم اطمینان داشتم اما امسال آن را ندارم.

خسته‌ام و اگر مجالی بود میرفتم استخر و خودم را در آب رها می‌کردم اما روزهای پی‌ام‌اس دیرتر از همیشه از خواب بیدار می‌شوم و بی‌حوصلگی ساعت مطالعه‌ام را پایین می‌آورد و من اگر درس نخوانم بدتر حس بد بودن میگیرم.

با همه این‌ها ولی وقتی درس می‌خوانم لذت میبرم. جدی کار لذت بخشی است برایم و همچون تفریح به آن نگاه می‌کنم.

بالاخره کادوی دوست صمیمی‌ام را دیروز تحویلش دادم. خیلی خوشحال شد. همانجا که کادو را باز کرد ذوق زدگی را در چشمانش دیدم اما وقتی رسید خانه هم برایم ویس گرفت و ذوق در صدایش مرا به اشتیاق آورد.

راستش من در کادو خریدن کمی کند هستم. تولد دوستم یک ماه و نیم پیش بود. فکر کردم که چی بخرم خوشحالش می‌کند، به نتیجه نرسیدم.

آخر هم از خودش پرسیدم و اولش جا خورد. در نهایت جوابم را داد که چی بخرم. اما مارک را خودم تعیین کردم. مارک گرانی را هم انتخاب کردم. میدانستم خوشحال می‌شود.

عکس فرستادم، رنگ را هم خودش انتخاب کرد. بعد با خودم گفتم نکند مزه ندهد این کادو؟ که دوستم گفت راستی من از این نوع کادو خیلی خوشم آمد. از الان برای سال‌های بعد هم لیست نوسته‌ام.

خیالم راحت شد!

چند شب پیش داشتم با دوستی حرف میزدم. قصد آشنایی با دختری را داشت و دختر قرار بود برایش کیک بپزد. به همدیگر پیام نداده بودند و وقتی پسرک پرسیده بود: کیک چه شد؟ دختر گفته بود: مواد را خریده بودم اما پیام ندادی من هم درست نکردم.

خنده‌ام گرفت. به پسرک گفتم: من اگر جای دختر بودم به تو می‌گفتم کوفت بخوری : )) گفت: وحشی هستیا.

خنده‌ام گرفت. این روزها دوست‌هایم هم به من می‎‌گویند کمی نامهربان و وحشی به قولی هستم. امروز کمی در خودم شک کردم. فکر کردم و دیدم نه واقعا من وحشی نیستم. اتفاقا قدر محبت را می‌دانم و محبت کردن را هم دوست دارم. حداقل در نظر خودم این گونه است.

بعد در رابطه قبلی‌ام جستجو کردم. گفتم نکند واقعا وحشی بازی درآورده باشم ناخودآگاه؟ دیدم نه. واقعا نه.

حالا که دارم مینویسم مصداق‌های مهربانی زیادی یادم می‌آید.

مثلا آن روز که پیرمرد در رستوران غذا میخواست و رستوران دار از رستوران بیرون انداختش و من نتوانستم صحنه را تاب بیاورم و رفتم غذا بگیرم؟

یا آن روز که در بانک مرد مسن نتوانست با اینترنت حساب بانکی باز کند و برایش سخت بود. کارم که تمام شد گفتم من کمک می‌کنم. به او، دختر و پسر جوان کمک کردم که حساب بانکی باز کنند تا یکی از کارمندان بانک خجالت کشید و صدایشان کرد و کارشان را راه انداخت؟

من هیچ‌گاه بی‌تفاوت نبوده‌ام. هیچ‌گاه چشم‌هایم را نبسته‌ام. البته هیچ‌گاه زیاد است. سعی کرده‌ام حواسم باشد. جایی که بتوانم کمک کنم. مهربان باشم و گره از کار کسی باز کنم. وحشی برای من زیادی است. گاهی رک می‌شوم و با طنز و مسخره بازی جواب میدهم اما وحشی نیستم. بیشتر طنز تلخ است.

این هم نشانه‌ای دیگر از پی‌ام‌اس. تحلیل طولانی از یک کلمه بی‌اهمیت!

: )
© من نوشت