من نوشت

من نوشت هایم،گاه خاطرات،گاه غر زدن های بی انتها

دراز کشیده زیر پتو.

چهارشنبه پنجم شهریور ۱۴۰۴، 16:23

زیر پتو دراز کشیده‌ام و دارم فکر می‌کنم کاش یک پرنده بودم، آزاد و رها.

امروز خسته‌ام و کمی ناامید. نمی‌دانم این ناامیدی از کجا سرچشمه گرفته است شاید هم همان خستگی باشد که گمان می‌کنم ناامیدی شده است.

دلم می‌خواهد امروز بخوابم و نامرئی باشم‌. غیب شدن موقتی و نبودن

زیر پتو‌ام ولی پتو همانند شنل پدر هری پاتر مرا نامرئی نکرده است، من هستم، خمیازه می‌کشم و خوابم می‌آید. اوه، درس‌ها را فراموش کردم. کتاب‌ها منتظر من هستند و من دارم دعا می‌کنم نامرئی شوم.

کم‌کم چشم‌هایم بسته می‌شوند، خمیازه‌های پشت سر هم شده‌اند و چشمانم دارند اشک آلود می‌شوند.

باید خودم را به خواب بسپارم، با ساعتی که تنظیم می‌کنم مرا بیدار کند.

راستی نتیجه رتبه‌بندی‌ام بالاخره آمد. توانستم رتبه مورد نظرم را بگیرم. شادم؟ خیلی برایم فرقی ندارد.

چرا کمی ته دلم شاد شد اما خب کمی. دلم شادی دیگری می‌خواهد. چیزی که منتظرش هستم کاش اتفاق بیفتد.

...پ

: )
© من نوشت