گفتن ناگفتهها
مامانم مسواک برقی رو دید و با شک و تردید گفت از کجا؟
گفتم خریدم. گفت از فلان جا؟ تایید کردم و بحث رو عوض کردم.
بعد ظهر با خودم فکر کردم و گفتم بذار بهش بگم آقای م.ح خریده.
عصر داشت اتاق رو جارو میکرد. مسواک به دست وارد شدم و گفتم مادر؟
گفت بلهههه
: بیا یه حقیقت رو بهت بگم.
گفت چی شده؟
: این مسواک رو من نخریدم. یه پسری از اون سر کشور خریده. اولین اشناییمون سر ارنست همینگوی بود و بعدها هم ویدیوهاشو نگاه میکردم و نظر میدادم.
گفت که خب میدونی من تو دهنم آلو خیس نمیخوره و به بابات دیدی از دهنم پرید و گفتم : ))))) شوخی میکرد.
در نهایت گفت اتفاقا داشتم فکر میکردم تو که شش ماه تمام برای خرید یک وسیله زمان میذاری دهن همه رو سرویس میکردی چطور یکهو این مسواک رو خریدی : ))
گفتم خب دیگه حالا میدونی.
_ فکر کنم خواهر بزرگم بفهمه همچین کاری کردم سکته کنه. بچه های آخری همیشه کارای عجیب میکنن و خب به نظرم مامانم باید اپدیت بشه با جامعه.
و صد البته من با آقای مح رابطهای ندارم جز دوست ساده. چه اشکالی داره بدونه؟
والا من دوست پسرم داشته باشم بهش خواهم گفت، دوستیهای عادی که تا الان دو تاشونو خبر داشته.
واقعاً زن و آزادی: ))