سوپرایزهای واقعی!
دیروز دخترخالهام اصرار داشت که من زودتر از بقیه با او و شوهراش به ویلا بروم. من هم کمی سست شدم و گفتم خب زود میروم و اتاقی برای درس خواندن وجود دارد بقیه که آمدند میروم درس میخوانم.
از ویژگیهای من درس خواندن در شلوغی بدون اهمیت به دیگران است. اگر بخواهم درس بخوانم یا هر کار دیگر انجام بدهم برایم مهم نیست دیگر چه اتفاقی دارد میافتد.
ما ویلا رفتیم، هنگام پیاده شدن از ماشین دیدم، ای وای دختر خالهام دارد یک جعبه کیک مانند و کیسهای از شمع و بادکنک در دست را حمل میکند.
باور نمیشد که ۱۷ روز زودتر تصمیم گرفته است برایم تولد بگیرد ولی واقعا تصمیم گرفته بود برایم تولد بگیرد.
کادو هم خریده بود. واقعا سوپرایز شدم. خیلی عجیب و غیر منتظره بود که ۱۷ روز زودتر برایم تولد بگیرند
عکسهای تولدم را گرفتم. وزن اضافه کردنم به خوبی در عکسها مشخص است. خوب بود و خوب بودم : )) چه حس خوبی واقعاً
شب به خانه برگشتم.
خواهرم قصد داشت به خانه ما بیاید. من منتظرش بودم تا بیاید که دخترخواهرم را پیش من بگذارد و او هم به ویلا برود.
وقتی آمد دیدم او هم برایم کیک تولد گرفته، این یکی را دیگر باورم نمیشد.
دو تولد زود هنگام!
تولد من ۱۷ مرداد است. چه عجیب. خیلی حس خوبی دارم. نامنتظرهها را دوست دارم. حالا تولدم را بیش از پیش دوست دارم.
شاید امروز عصر رفتم ویلا کنار خانواده، عکسهای تولدم را گرفتم!
نمیدانم.
باید کمی درس بخوانم. دیشب را از دست دادم.
+ راستی من گاهی از آقای ح میگویم به این برداشت نخوانید که میخواهم برگردم یا سست شدهام، خیر!
من پذیرفتهام که تمام شده. تمام شدن را با تمام سلولهایم پذیرفتهام. میدانم که نباید چیزی را که میخواهد آزاد شود به زور در دستهایم مشت کنم و فشار دهم. این رابطه هم ( یا به عبارتی عشق ) سودای آزادی در سر داشت و میخواست آزاد باشد. من هم قصد ندارم چیزی را به زور در بند کنم.
من آدم زور نیستم. هیچ وقت، هیچ چیزی را به زور نخواستهام. این یکی را که اصلا و ابداً.
خودمانیم در گوشی بگویم این روزها این قدر به خودم حس خوب دارم و میدانم که دوست داشتنی هستم که دنبال این نیستم کسی مرا دوست داشته باشد. ( +_+)